سمفونی مردگان
سمفونی مردگان – سمفونی مردگان داستان بسیار معروف و ستوده شده آقای عباس معروفی از 4 فصل تشکیل شده که هر فصل از زبان یک روای نقل می شود-داستان در مورد خانواده جابر اورخانی تاجر آجیل در اردبیل است که 4 فرزند دارد
معرفی نویسنده سمفونی مردگان
عباس معروفی -زاده ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ سنگسر- نویسنده- نمایشنامهنویس- ناشر و روزنامهنگار معاصر ایرانی مقیم آلمان است. او فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری آغاز کرد و در دهه شصت با چاپ رمان سمفونی مردگان در عرصه ادبیات ایران به شهرت رسید.
معروفی به خاطر موضع گیری علیه حکومت ایران بارها بازجویی شد و سرانجام تحت فشار سیاسی از ایران خارج شد و به آلمان رفت.
نخستین مجموعه داستان او با نام -رو به روی آفتاب- در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید اما با انتشار -سمفونی مردگان- بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.
در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی -گردون- را پایه گذاری کرد و بطور جدی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. سبک و روال وی در این نشریه با انتظارات دولت ایران مغایر بود و موجب فشارهای پی در پی و سرانجام محاکمه و توقیف آن شد.او سردبیر نشریه ادبی گردون بود که توقیف شد.
او همچنین بنیانگذار دو جایزه ادبی قلم زیر گردون و تیرگان است.
عباس معروفی
خلاصه رمان سمفونی مردگان
-دود ملایمی زیر طاق های ضربی و گنبدی کاروانسرای آجیل فروش ها لمبه می خورد و از دهانه جلوخان بیرون می زد. ته کاروانسرا چند باربر در یک پیت حلبی چوب میسوزانند و گاه اگر جرات می کردند که دستشان را از زیر پتو بیرون بیاورند- تخمه هم می شکستند.-
آسمان برفی بر زمین گذاشته بود که سال ها بعد مردم بگویند همان سال سیاه- نیمی از مردم به سرپناهها خزیده بودند- نیمی دیگر به ناچار با برف و سرما پنجه در پنجه زندگی را پیش می بردند. برف همه را واگذاشته بود. سکوتی غریب کوچه و خیابان را گرفته بود. لوله های آب یخ زده بود- ماشین ها کار نمی کرد- در خیابانها کپه های برف روی هم تلنبار شده بود. کاسب ها پیاده رو را روفته بودند- اما هنوز نیم متری از بارش شب پیش روی زمین خوابیده بود.
و درست در اثنای یک یخ زدگی اجتماعی- یکنفر درب را از روی دریچهی لنز برمیدارد و صحنه- قبل از اینکه سمفونی آغاز به نواختن کند- با تمام سروصداها و سکوت ها و روشن و خاموشی پروژکتورهای سالن نمایش- در مقابل یک لنز مزاحم- تکاپوی خود را آغاز می کند. سمفونی ایی آغاز می شود که سازهایش همراه با مخاطب کوک می شوند- برخلاف همسری ارکستری های نمایشی- که همه چیز در جلو دیدگان تماشاچی- خوب و مرتب است- کسی پروژکتورهای سالن را قبل از آغاز برنامه امتحان می کند- و اگر شنوندهی خوبی باشیم- سالنی را تصور خواهیم کرد که هراز گاهی یک گوشهی آن روشن و خاموش می شود و در هر بار روشن و خاموشی- شاهد یک پره از یک شخصیت یا حادثه خواهیم بود. اورهان- آیدین- آیدا- پدر- مادر- جمشید- مارتا- مرد قهوه چی- یک خانه- یک کارخانه- یک قهوه خانه- یک کاروانسرا و آدم ها و مکانهای دیگری که هر یک نمایانگر خاطره ای هستند از سفها- دوره ها- قشرها و خلاصه- یک شهر- با همهی حرفهایی که برای نگفتن دارد. در پرتو این تاریک و روشن- نمایی از شهری یخ زده به چشم می خورد- در اواخر دورهی رضاخانی- که جزییات حقایق تاریخی بر سوراخ سمبه های دیوارها و درهایش دلمه بسته اند- و تنها نویسنده ای می ماند و نتهایی که سالها بعد از دیروز رقم زده می شوند. و سمفونی ای به دست می آید با ردپای ریالیسم انتقادی با تم مرگ.
سمفونی مردگان
روزنامهایی از پاچه شلوارش درآورد و خواند: -همه در سکوت مرگ فرو رفتهاند. شهر خالی از سکنه است. درخت ها سوخته اند. زن ها فاحشه شده اند. نان خالی هم گیرشان نمی آید. و نمی دانند چطور خودشان را گرم کنند. و تنها در انتهای شهر- در باغ سرسبزی هیتلر و معشوقه اش زندگی نسبتا آرامی دارند. این عکس هیتلر است که با دست فتح بلگراد را نشان می دهد. پیش …-
گفتم :برو بخواب
گفت: این عکس- شهر بلگراد را نشان می دهد که تقریبا ویران شده است.
گفت: قانون در این مملکت بیست و چهار ساعت است. فوقش چهل و هشت ساعت.
آدمی که -گفت:– در روشن- خاموش شدن دوبارهی پروژکتور باسازی که هنوز کوک نشده است- در مقابل مخاطب- برای اولین بار با چهرهایی مجنون- که برایش طرح مرگ می کشند- رخ می نماید- محزون ترین ساز سمفونی. که حضورش تنها با جای پایی که از وی روی برف مانده. در ته ماندهی خاطرات دیگران به چشم می خورد. سازی بی پروا که در داستان متولد می شود- اوج می گیرد- و در جنون گم می شود. آدمی که: درجه حرارت بدن آدم به چهل و دو که برسد- آدم مرده است. پس قبول کن که مرده ها حرارتشان چهل و دو درجه است. و به این ترتیب- روشن فکری خلق می شود- که در تمام طول سمفونی دنبال خودش می گردد و دست آخر- دیوانگی را پیدا می کند.
آیدین- از همان ابتدا بچهی سربه راهی نبود- شیطان در رگ و ریشه اش وول می خورد- توی گوش هاش وز وز می کرد- او را به تقلا وامیداشت و از او آدمی ساخته بود که امان دیگران را ببرد و بیچاره کند.
پدر پرسید: دنبال چی می گردی؟
دنبال خودم.
با این همه- در جایگاه اجتماعی خود- هم چنان در مرز مرفه ها باقی می ماند- و بویی از دردهای قشر فقیر نبرده است- گرچه درد بسیار کشیده است. بیشتر- درد مرفه بیدرد را- دردی که برایش شاهد بودیم- ابدا درد جامعهی خاکستری داستان را ندارد.
در برخورد با باربرها می گوید: آقا داداش- این همه جمعیت- قاشق از کجا میآورند؟
اورهان – بعضی هم با دست غذا می خورند.
در گوشهی دیگری از این هم نوازی همیشگی- ساز دیگری به چشم می خورد- ساز سکوت. سازی که در تمام بخشهای داستان حضور دارد و پایه های داستان را از اساس می جود و تنها نگاه می کند.
معصومیتی- که حضورش را تنها با نگاه کردن به تمام حوادثی که می گذرند- اعلام می کند. رد پایی که در کرانه های شهرهای امروزه- در هر دکان واکس و آدامس فروشی قابل دیدن است. آدمهایی که هر روز با چتر سیاه و بزرگ و زهوار دررفته ای پدر- از جایی در زندگی پرواز می کنند.
حاصل داستان تلخ زندگی آدمهایی در بحبوحهی جنگ. درها و دیوارها را می گرفتند- تا دشمن به خانهشان وارد نشود. و چتربازهایی که بر سر شهر آوار می شوند و روی آن خیمه می زنند. چتربازهایی که احترام قفل ها و کلون ها و زنجیر درها را به سخره می گیرند- امنیت از دست رفتهی داستان اند.
یوسف- هر روز روی ایوان محو تماشای چتربازها می شد و ساعت ها آن جا می ماند. نه تشنه اش می شد- نه نان می خواست و نه جایی می رفت. شبانه روز روی ایوان بود. روزی تصمیم گرفت خودش پرواز کند. این کار به راحتی عملی می شد. به اتقا پدر رفت. چتر سیاه و بزرگ پدر را برداشت- با چند تکه طناب خود را به چتر متصل کرد- بر روی بام ایستاد و پرواز کرد.
همهی واقعه به همین شکل بود که مادر سالهای سال به بچه هاش می گفت برادر بزرگشان پرواز کرده که به این روز افتاده.
آیدا- آیدا- آیدا عضوی از خانواده که کمتر خاطرهای از او در ذهن مانده بود. حتی آیدین هم سال ها بعد هر چه فکر می کرد نمی توانست چیزی از بچگیهای این دختر بیاد بیاورد. نه حرف- نه جنجال- نه حضور- در پستوی خانه نم کشیده بود.
و از هم سرایان موسیقی داستان- دو دسته می مانند. دسته زاغهایی که در عمیق کاج های سبز زندگی می کنند.
با این حال- رفتار آیدین در مقابل این آدم ها- کوچکترین اثر غیراسلامی ای بر شخصیتش باقی نمی گذارد. چنان که با آنها به مهمانی می رود ولی مثل آنها نمی خورد و نمی پوشد و بازی نمی کند. مایهی تاسف است اگر این صحنه را با صحنهای که پدر موقع آتش زدن اتاق آیدین نشان می دهد- مجسم کنیم.
دیدگاه باز آیدین- قطعا بر دیدگاه و چهارچوب اعتقادی- اجتماعی نویسنده در خلق چنین شخصیتی صحه می گذارد و از این طریق طرز تفکر نویسنده قابل حدس است. آیدین برای وی- ابرازی است برای مخالفت با ارزشهای کاذب خانواده که ارزشهای حاکم بر داستان را تشکیل می دهد.
اورهان باز هم نقش آفرینی می کند. بچه که بودیم زیاد شنیده ایم که اگر آدم مغز چلچله را بخورد- دیوانه می شود و این عقیده که در کودکی مان جا مانده بود- اکنون در اورهان نسبت به برادر تکامل می یابد. – تقابل محافظه کار داستان با روشنفکر آن-. غافل از اینکه جنون آیدین نه از سر خوردن مغز چلچله- که از غوغای عمیقتری نشات می گیرد که از ازل بر زندگی آیدینها خیمه زده است. اگر کتاب را ببندیم: آیدین- روح هنرمندیست که هر یک از ما آنرا به کسوت سوحی دیوانه اش درآورده ایم- به قتلگاهش برده ایم و با این همه او را جسته ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده ایم.
اینجا جا دارد از استادی نیز یاد کنیم که برای نگفتن- حرف بسیار دارد. و رفتارهای جامعهی نویسنده با وی قابل تامل است. به تعبیر ایاز- یک دیوانهی فیلسوف مآب.
استاد- مرتاض وار زندگی می کرد. مثل جوکی های هنری به کم ترین قانع بود. موهای بلندی داشت و با صورت تکیده و آن ریش خار خار- شبیه تصویر حلاج بود که در خانقاه شیخ صفی الدین اردبیلی نقاشی کرده بودند.شعر کهن می خواند و شعر نو می گفت و دورادور به نیما یوشیج ارادت داشت. نمونهی تکامل یافتهی و آرمان شهر آیدین که در این دنیا برایش جایی وجود ندارد.
از شخصیت خودساخته ای که چاله های ذهنش را با استاد دنحون- کمابیش- پر کرده است یعنی آیدین- و ارتباط او با آیدا را بررسی کردیم. بد نیست نگاهی هم به برخورد با پدر بیندازیم:
[مادر گفت: شما خیال می کنید پدر دشمن شماست. اما اشتباه می کنید.
آیدین گفت: من می دانم که چی می خواهی بگویی. اما خوشبختی او با من خیلی فرق دارد.
و دربرخورد با اورهان داستان:
[حتی می توانست- ازبالای صخره پرتش کند وسط شورآبی که روحش زودتر غریق رحمت شود. چون پدر می گفت: هرچه جای مرده ها خنک تر- عذابشان کم تر. و ما روی قبر آیدا آب ریختیم و مادر شیشه ای گلاب در دست داشت و من منتظر شدم که بوی گلاب بپیچد.
آیدین هم چنان به آسمان نگاه می کرد. انگار که سقوط تدریجی یک چترباز را زیرنظر داشته باشد.
آدم را به یاد دکتر شریعتی می اندازد:
-اگر مامور نبودم که با مردم بیاویزم و در میان خلق زندگی کنم- دو چشم را به این آسمان می دوختم و چندان به نگاه کردن ادامه می دادم تا خداوند جانم را بستاند.-
نهایتا – آیدین در یک کلام- به جنون درمیآمیزد و در حادثه ای که هر روز در خیابانها اتفاق می افتد- سرمه را از دست می دهد و در اتفاقی دیگر- مادر را و پدر را و آیدا را- چه اهمیت دارد که اینجا بیان کنیم که چگونه. تنها اورهان- نغمهی ثابت و گوش خراش داستان است- که آیدین را در اوج جنون به زنجیر می کشد و به پرواز درمیآورد.
سمفونی وارد فراز دیگری می شود. اوجی واقعی که تنها- شور یک ساز آب بندی شده و درد کشیده می تواند ماهرانه آنرا بنوازد- حرارت مضراب- سیمها را داغ می کند و ساز رابه آتش می کشد و ادامه- طنین یک ساز سوخته است : موومان چهارم.
ما چه آدم های پرپری و نازکی هستیم. مثل دود می مانیم. پدر گفت: مثل بچهی آدم. بچهی آدم چه شکلی است؟ اگر می خواهی بفهمی کتاب در اصل مال چه کسی است- پانویس هاش را بخوان. آقای لرد روزهای یکشنبه تعطیل می کند. آقای لرد درگذشت- به او احترام بگذاریم. پدر: بالاخره باد این پنکه های لرد یک روز همهی ما را خواهد برد.
اگر من نخست وزیر شوم همهی وزرا را می گذارم زن. بعد می روم مسکو پناهنده می شوم. چون دیگر مملکت از دست رفته. این قدر نخند ایاز خان. تو عمو صابری؟ موهای سرت هم که نخ نما شده. پس امیدت کجاست؟
سمفونی مردگان
نقد و بررسی رمان سمفونی مردگان
ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده- در ساعت پنج و نیم بعداز ظهر تیرماه سال ۱۳۲۵٫ ساعت سر در کلیسا سالها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است- اما زمان همچنان میگردد و ویرانی به بار میآورد.
-سمفونی مردگان- رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی- حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را به دوش میکشند و در جنون ادامه مییابند- در وصف این رمان بسیار نوشتهاند و بسیار خواهند نوشت- و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست- پرسشی که پاسخ در خلوت تک تک مخاطبان را میطلبد:
کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است- روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانهاش درآوردهایم- به قتلگاهش بردهایم و با این همه او را جستهایم و تنها در ذهن او زنده ماندهایم. کدام یک از ما؟
عباس معروفی در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در تهران متولد شد. فارغالتحصیل هنرهای زیبای تهران در رشته هنرهای دراماتیک است و حدود یازده سال معلم ادبیات دبیرستانهای تهران بوده است. نخستین مجموعه داستان او با نام -رو به روی آفتاب- در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید اما با انتشار -سمفونی مردگان- بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.
در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی- گردون- را پایهگذاری کرد و به طور جدی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. سبک و روال وی در این نشریه با انتظارات دولت ایران مغایر بود و موجب فشارهای پی در پی و سرانجام محاکمه و توقیف آن شد.
معروفی در پی توقیف- گردون– ناگزیر به ترک وطن شد. او به آلمان رفت و مدتی از بورس خانه هاینریش بل بهره گرفت. اما پس از آن برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف زد. مدتی به عنوان مدیر یک هتل کار کرد و پس از آن -خانه هنر و ادبیات- هدایت را که کتابفروشی بزرگی است- در خیابان کانت برلین- بنیاد نداد و به کار کتابفروشی مشغول شد. و کلاسهای داستان نویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد. تازهترین اثر جاپ شده معروفی -فریدون سه پسر داشت- نام دارد و اکنون مشغول نوشتن رمانی است با نام -تماما مخصوص-.
پیرنگ یا طرح داستان -plot-
-سمفونی مردگان- داستان زندگی خانواده اورخانی است. پدر- جابر اورخانی- یک تاجر موفق و سرشناس در کاروانسرای آجیل فروشهاست که با همسر و چهار فرزندش در اردبیل زندگی میکند.
داستان زندگی خانواده اورخانی در موومان دوم گفته میشود. یوسف- پسر بزرگ خانواده است که از نظر پدر -بچه خنگی- است. -ص ۸۱- پس از او دوقلوها آیدا و آیدین هستند و در آخر اورهان که -بر همه بچهها ترجیح داشت-ص ۸۶ داستان در بین سالهای ۱۳۱۳ تا ۱۳۵۵ نقل میشود. در زمان جنگ جهانی دوم- سال ۱۳۲۰- یوسف که -هر روز از ایوان محو تماشای چتربازها میشد- روزی تصمیم -میگیرد- تا خودش پرواز کند-ص ۱۱۱-. پس با چتر بزرگ و سیاه پدر از لبه بام پرواز میکند و تبدیل به چیزی میشود بین آدم و حیوان. مرده و زنده. یک تکه گوشت. یک جانور که مدام میبلعد. -ص۱۱۱- پس از یوسف- حالا- آیدین پسر بزرگ و انگار بچه اول است و سختگیری در مورد او شروع میشود-ص ۱۱۳-. پدر دوست دارد که آیدین مثل او باشد و همراه او به حجره برود- اما آیدین میخواهد ادامه تحصیل بدهد و فقط به خاطر صحبتهای مادر که همیشه از مساوی بودن حقوق او و اورهان میگوید- حاضر میشود که موقتا عصرها به حجره- نزد پدر برود. ولی اورهان که میخواست -وارث تنها- باشد و- طمع بیشتری برای تصاحب داشت-ص ۱۱۳-رنج میبرد- حسادت میکرد و میخواست که آیدین به همان درس و کتابش علاقمند باشد.-ص ۱۲۰ در جریان قیام پیشهوری- ایاز پاسبان به پدر هشدار میدهد که مبادا بچه ها از مدرسه اعلامیه و یا شبنامه خطرناکی بیاورند. – از آن پس پدرمدام آیدین را تحت نظر -میگیرد- و کتابهایش را وارسی میکند- ص ۱۲۲- و از آیدین میخواهد که درس و مدرسه را رها کند و کاسب بشود. اما آیدین بر سر ادامه تحصیل پافشاری میکند. سرپیچی آیدین از پدر- بیش از حد او را ناراحت و عصبی میکند.
و اما -آیدا- دختری که به خاطر زیبایی بیش از حد و تعصب و سختگیری پدر -در آشپزخانه نم میکشید- و – به سکوت خو میگرفت و آنقدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند -کلفت غریبهای را میمانست که مبتلا به جذام باشد-ص ۹۰.
وقتی هفده ساله بوده- انوشیروان آبادانی- تحصیل کرده آمریکا به خواستگاری او آمد. اما پدر مخالف ازدواج آنهاست و در روز عروسی آیدا- به تبریز میرود. و حتی حاضر نمیشود با آنها خداحافظی کند و ازدواج آیدا را -ناموس دزدی- میپندارد.
پس از رفتن آیدا به آبادان- پدر بسیار بیحوصله میشود و مخصوصا با دیدن -شعر سرخ- آیدین در روزنامه بسیار برآشفته میشود و از ایاز کمک میخواهد. ایاز نیز سریعا دستور دستگیری استاد دلخون- معلم آیدین را صادر میکند و او را به تهران میفرستد. اما رفتار و منش آیدین همچنان سلوکانه است.
روزی پدر شعر دیگری از آیدین به نام -روزها و لحظهها- با مقدمه طولانی در وصف شخصیت آیدین در ابتدای آن در روزنامه میبیند. این بار ایاز پاسبان به او پیشنهاد میدهد که پسرش را مدتی حبس کند تا -شعر و شاعری از کلهاش بپرد– اما پدر تصمیم دیگری میگیرد. آن روز در پی کسوف و تیره شدن نابهنگام آسمان- پدر که در لوای مذهب بیشتر به خرافات اعتقاد داشت-کسوف را به بلایی که برای او و خانوادهاش نازل شده تعبیر میکند و به تصور آن که زیرزمین آیدین منبع کفر است- آنرا با تمام اثاثیه و کتابهایش میسوزاند. آن شب وقتی آیدین با صحنه زیرزمین سوخته مواجه میشود- از خانه میرود و دو سال بر نمیگردد.
در طول این مدت در کارخانه چوب بری گالوست میزرایان ارمنی مشغول کار میشود. اورهان چند بار پیش او میرود و حتی یک بار پدر به همراه اورهان به آنجا میرود- غرورش را فراموش میکند و از او میخواهد که با فراموش کردن گذشته- به خانه باز گردد. اما آیدین که تمام شعرها و کتابها و وسایلش را در آن آتشسوزی از دست داده بود- آنقدر دلگیر بود که قصد بازگشت نداشت و به پدر گفت: -پدر- مرا فراموش کن!-ص ۱۸۲- پس از آن دوبار ایاز و چند پاسبان دیگر برای بردن آیدین به سربازی سراغ او آمدند- اما او را نیافتند و آیدین مجبور شد خود را در جایی مخفی کند.از میزرایان کمک میخواهد و او شبی آیدین را به خانهاش دعوت میکند و زیرزمین کلیسای کنار خانهاش را مناسبترین و امنترین مکان برای مخفی شدن او در نظر میگیرد. در طول زمانی که آیدین از صبح تا شب در زیرزمین مشغول قابسازی است- تنها سورمه- دختر برادر آقای میزرایان- هر روز برای او روزنامه و کتابی میبرد و آیدین عاشق و شیفته او میشود.
درست زمانی که آیدین قصد دارد هدف ادامه تحصیل در تهران را با سرمایهای که در این دو سال به دست آورده- به ثمر برساند- خبر مرگ آیدا و خودسوزی او را در روزنامه میخواند و بیدرنگ به خانه باز میگردد. پس از یک سال از مرگ آیدا- پدر نیز بر اثر بیماری قلبی فوت میکند- اما وصیت می کند که همه چیز باید میان اورهان و آیدین نصف – نصف باشد. از اینجاست که در گیری -conflict- میان این دو برادر به حد اعلی میرسد- و اورهان برای اینکه مالک و وارث همه چیز به تنهایی باشد- به آیدین مغز چلچله میخوراند و او را دیوانه میکند.
مادر که تنها دلخوشیاش آیدین است پس از دیوانگی او و به علت بیماری آسم میمیرد. و نگهداری یوسف دیگر از توان اورهان بر نمیآید پس او را به بیابان میبرد و با سنگی به سر او میزند و همانجا خاکش میکند -برای همین به او برادر کش میگویند-. اورهان در پی ازدواج با آذر به عقیم بودن خود پی میبرد. اما آیدین از ازدواج با سورمه صاحب دختری شده که حالا ۱۵ سال دارد و برای ثروت اورهان خطرناک است. پس اورهان به پیشنهاد ایاز پاسبان به دنبال آیدین میرود تا قال قضیه را بکند. او که حالا در شهر مردهها زندگی میکند- همیشه به دنبال آیدین است- اما این بار او را پیدا نمیکند و در راه با پیرمردی که نماد عزراییل است ملاقات میکند و روح از بدنش خارج میشود- مدتی تجسم اعمال خود را به شکل گرگهای درنده میبیند و در پایان از شدت سنگینی برف و سرما به استحاله جسمانی میرسد.
فضای داستان سمفونی مردگان بسیار تراژدیک و غمانگیز است. مخصوصا فضای کنونی آن در سال ۱۳۵۵ در اردبیل که پر از برف و سرماست و حتی کلاغها روی شاخههای درخت کاج پیا پی میگویند: -برف- برف-۴-. فضایی که سیاهی درون اورهان را در تضاد با سفیدی برفهای روی زمین بیشتر آشکار میسازد و بیشباهت به -کوری – سفید در رمان ژوزه ساراماگونیست.
سالهای ۱۳۱۳ تا ۱۳۵۵ در اردبیل از ارزش سیاسی زیادی برخوردار است. مخصوصا در جنگ جهانی دوم که روسها- انگلیسها و آمریکاییها هر یک چیزی را به تاراج میبرند. کارخانه پنکه سازی لرد- نماد حضور انگلستان و اینکه پس از مرگ آقای لرد شرکت -بایکوت- شروع به تبلیغ میکند- روی کارآمدن آمریکاییها پس از انگلیسیها را در ذهن تداعی میکند.
پس میتوان فضای داستان را نه فقط محدود به اردبیل بلکه سمبلیک -Symbolic- و به جای تمام ایران در نظر گرفت.
حضور بارز برف و کلاغ در زمینه داستان هم حس سرما و مرده بودن شهر را تشدید میکند- و هم داستان قابیل و هابیل و مضمون برادر کشی را تکرار می کند.
شخصیت پردازی سمفونی مردگان
شخصیت پردازی در – سمفونی مردگان – هم به صورت توصیفی و هم تصویری صورت گرفته است. از دیدگاه پرویز
کلانتری – اگر نویسنده میخواهد شخصیتی را توصیف کند- خیلی فشرده و در دو – سه خط انجام میدهد …. یعنی معروفی با خطهای خیلی ساده- صریح- قاطع و سایهروشنهای خیلی خشن و تند و رنگهای گویا و کافی یک پرتره را تصویر میکند.-
اگر بخواهیم شخصیتها را به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم کنیم – در میان اصلیها: پدر- آیدین- اورهان- ایاز- مادر – آیدا و یوسف- و در میان فرعیها: جمشید دیلاق -دوست اورهان– استاد دلخون- سورمه -همسر آیدین– آقای میرزایان- عمو ناصر- و … را خواهیم داشت.
در این مجال کم فقط به بررسی سه شخصیت اول از اصلیها میپردازیم:
– کتاب- ازل تا ابد- نوشته الهام یکتا مهویزانی- بخش از چشم خوانندگان -۱۱-ص۲۲۶-
آیدین: به معنای روشنایی- زلالی- یکدستی و یکپارچگی
-آیدین بچه سر راهی نبود. شیطان در رگ و ریشهاش وول میخورد- توی گوشهاش وزوز میکرد- او را به تقلا وامیداشت- و از او آدمی ساخته بود که امان دیگران را ببرد و بیچاره کند- آرام و قرار نداشت.-ص ۸۶- آیدین روح زنده خانواده اورخانی بود:
-آیدین همه جا بود- تند و تند خبر میآورد. از پنجرهها همه جا را زیر نظر داشت و اتفاقاتی را که در اطراف خانه میافتاد- مو به مو گزارش میکرد-ص ۹۸- اما پس از اینکه بزرگتر میشود- برخلاف خواست پدر علاقمند به ادامه تحصیل است:
-در مدت کوتاهی همه میدانستند که شعر از او سرریز میکند. رفته رفته غذا خوردن- خوابیدن- کتاب خواندن- حرف زدن و تمام رفتارش حالتی خاص یافت و آوازهاش در شهر پیچید. آنقدر که در بیست و دو سالگی مورد توجه دختران و زنان زیادی قرار گرفت-ص ۱۵۸- وقتی در زیر زمین کلیسا شروع به کار میکند- نقش عیسی مسیح نجار را ایفا میکند- همان طور که بارها سور ملینا به او میگوید: – تو مسیح منی– انگار که او نقش پیامبری راهگشا را در جامعه غفلت زده و خفته ایفا میکند و بعد بهلول وار به زندگی خود ادامه میدهد.
شخصیت این قهرمان -protagonist– بسیار جامع -round- است ولی روح لطیف او در دو آتش سوزی پیاپی نوشته ها و اشعارش خدشهدار میشود و با خودسوزی تای دیگرش آیدا- از رمق میافتد.
اورهان
-پدر اورهان را بغل کرد- دستش را به همه نشان داد که مشت شده بود و نمیشد بازشان کرد. به خصوص در خواب- پدر گفت: -به این دستها نگاه کنید. این پسر مال جمع کن میشود. زندگی مرا توی مشتش میگیرد. پسر من است. اورهان-ص ۸۹- و واقعا این دید ماتریالیستی در درون اورهان شکل گرفته بود. در حادثه غرق شدن قایق در شورآبی- -وقتی قایق چی با دستش چهار را نشان میداد- او فکر میکرد حتما قایق را چهارهزار تومان خریده است.-ص ۶۴- در حالیکه وی پیش از آن داشت از چهار فرزندش صحبت میکرد.
در خانه اورخانی -اورهان بر همه بچهها ترجیح داشت. شیرین زبانی میکرد- مثل یوسف ساکت بود- بیش از حد به پدر و مادر اتکا داشت- و همین پدر را راضی میکرد. لقمه را در دهانش میگذاشتند-شب روی زانوی پدر به خواب میرفت -ص ۸۶ و این اتکای اورهان به پدر حتی در تکرارمدوم افکار پدر و طمع وارث بودنش در داستان مشهود است.
او که میخواست تنها در دانه پدر باشد- به حضور آیدین در حجره- حسادت میکرد و میخواست که آیدین به همان درس و کتابش علاقمند باشد-ص ۱۲۰- کسی که بارها در داستان لقب -برادر کش- به خود گرفته یا وقتی یوسف را میکشد- مصداق کامل قابیل است. او با این که آیدین را دیوانه میکند و او را به کسوت سوجی در میآورد- باز به دنبال او میگردد و در راه یافتن او- تمام اعمالش در برابرش تبدیل به گرگهایی درنده میشوند و این آغاز -قیامت صغرای- این قابیل ابتر است.
پدر : جابر اورخانی
یکی از شخصیتهای کلیشهای داستان که مانند نامش -جابر- ستمگر- زورگو- در برابر روشنفکری آیدین میایستد. او در واقع همان پدر سختگیر و متعصب همیشگی داستانهاست کسی که تبعیض را میان آیدین و اورهان به حداکثر میرساند و در عین حال میگوید:- آدم نباید بین بچه هایش فرق بگذارد-. نزدیک شدن به این پدر دست نیافتنی برای آیدین آرزو شده بود و او- عادت کرده بود که پدر را اخمو ببیند. گاه به وضوح میدید که وقتی پدر از کنارش میگذشت- او را نمیدید و یا نادیده میگرفت. -ص ۱۵۰- پدر کوچک و ریزه- مثل کشمش خشک مانده بود. برخلاف صداش که آدم حیرت میکرد این صدا از کجاش در میآید. صدایی سرد و برنده. به تحکم صدای ماموران تامینات. پدر بزرگ در آخرین سفرش گفته بود- همیشه جابر بود و صداش. هیکلین یوخ. -ص ۸۸- اما همین پدر قساوت را در مورد دخترش به حد اعلا میرساند- وقتی که در عروسی او شرکت نمیکند و نه تنها خانه- بلکه شهر را ترک میکند.
قساوت پدر- تنهادر مورد دخترش آیدا – زنش که پس از ۲۵ سال دست به روی او بلند میکند- و پسرش آیدین که تمام وسایلش را به آتش میکشد خلاصه نمیشود.
او نیز قابیلی از جنس دیگر است. از روابط او با برادرش -ناصر- همین بس که رابطه برادری را نادیده می گیرد و میگوید: -شاشیدم به این برادری- عین عبارتی که بعدها اورهان در مورد آیدین به کار میبرد.
پدر با اینکه جانماز و مفاتیح -ص ۱۲۷- اش را ترک نمیکند- اما چنان در بند خرافات و مجذوب حیلهگری ایازها شده است که رفتارش هیچ رنگ و بویی از مذهب حقیقی ندارد.
او که با یک کسوف- تمام چهارستون بدنش به لرزه میافتد- مثل طبلی از درون پوچ و توخالی است.
روایت
سمفونی مردگان شامل پنج موومان است و حضور برجسته جریان سیال ذهن و تک گویی ذهنی چنان مرز بین گذشته و حال را در هم آمیخته که داستان به ترتیب رخداد وقایع روایت نمیشود. در موومان یکم- داستان از میان وقایع -media res- آغاز میشود و زمان مبدایی که خواننده در جریان امور قرار میگیرد سال ۱۳۵۵است – وقتی که اورهان از جلوی ساعت فروشی و ساعت سازی درستکار رد میشد و ساعت زیبایی توجهش را جلب کرد: – ساعت بسیار زیبایی بود که سالها پیش آقای درستکار آن را ساخته بود- اما بیش از سی سال میشد که از کار افتاده بود. یعنی از زمانی که قلب آقای درستکار یک لحظه از حرکت باز ایستاد…. عقربهها درست راس ساعت پنج و نیم قفل شده بود. در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر سال ۱۳۲۵ در یک روز گرم تابستان- داستان به طور متناوب به سمت گذشته و آینده در حال حرکت است. بیشتر مواقع با زاویه دید اول شخص اورهان به خاطرات آشفته و پراکنده گذشته سرک میکشد و برخی مواقع با سرعتی بسیار آهسته از زاویه دید سوم شخص محدود همراه اورهان به جلو گام برمیدارد. همین سرعت کم در حرکت به سمت آینده حتی در موومانهای دوم- سوم و چهارم کاملا متوقف میشود. تا اینکه دوباره از موومان یکم ۲ -پس از دویست صفحه- ادامه مییابد.
این تاخیر و امتناع از پیش بردن داستان به سمت پایان و گرهگشایی – در ذهن خواننده ای که منتظر حوادث بعدی است- تعلیق یا دلهره انتظار را به وجود میآورد.
زاویه دید یکی از بارزترین خصوصیات -سمفونی مردگان- تغییر مداوم زاویه دید در آن است- که آن را بسیار به -خشم و هیاهو-ی فاکنر نزدیک میکند.
در موومان یکم- دو نوع روایت وجود دارد. زاویه دید سوم شخص محدود -limited omniscient- – راوی وقایع زمان حال است و دیگری اول شخصی که گذشته را روایت میکند. روای سوم شخص بیطرف است و صرفا آنچه میبیند- بیان میکند ولی چون همیشه همراه اورهان است- دانایی کل نیست. اما- هرجا -من- راوی به سخن در میآید- عریان کردن درون و پرده برداشتن از پلیدیها و خباثتهای پنهان شده زیر نقاب مردم فریب اورهان است. با این وجود- این- من- به تدریج تغییر موضع میدهد. ابتدا حق به جانب است- اما با هر قدمی که به سوی مرگ بر میدارد- از منیت خود میکاهد و میپذیرد برای دیگران نیز باید جایی قایل باشد.-
گرچه در برخی قسمتها حضور دو راوی مجزا کاملا قابل درک است- اما در حالت کلی تفکیک این دو کار سادهای نیست.
در ابتدای موومان- سوم شخص وقایع را بازگو میکند. و این گریز به خاطرهها و گذشته- در صفحه ۱۵- در پاراگراف جداگانهای اتفاق میافتد.
در بعضی جملات نیز زوایای دید- طوری در هم پیچیدهاند که تمیز دادن دو نوع راوی به راحتی قابل تشخیص نیست و حتی پاراگراف جداگانه برای تفکیک آن در نظر گرفته نشده است:
-راوی موومان دوم- سوم شخص دانای کلی است که گرچه بیشتر به آیدین نظر دارد- اما در مواردی سراغ یوسف میرود و حتی افکارش را بیان میکند. یا زمانیکه آیدین در اتاق مشغول مطالعه است- چگونگی آمدن آبادانی را به خواستگاری آیدا توصیف میکند و صفحات ۲۰۰ تا ۲۰۲ روایت حوادثی است که در غیاب آیدین رخ میدهد.-
در موومان سوم- به نظر میرسد که راوی- اول شخص سورملیناست. اما چند نکته در مورد او به چشم میخورد: یکی اینکه در اواخر موومان مشخص میشود که سورملینا مرده است: و انگار راوی از زبان سورملینای مرده سخن میگوید: صص۲۴۲-۲۵۸- ۲۶۴ و ۲۶۵ و دیگری اینکه سورملینا به درون ذهن آیدین کاملا دسترسی دارد و از دریچه ذهن او حتی احساساتش را نسبت به خودش درک میکند:
ص ۲۲۳: -یکی بهش گفت سلام. نشنید. واقعا نشنید. داشت به من فکر میکرد.-
این دو نکته میتواند دلیلی باشد برای صحت ایده الهام یکتا مهویزانی که- موومان سوم روایت ذهن سورملینا از طریق ذهن آیدین است-این ذهن در ذهنی حاکی از عشق شدید آیدین به سورملینا و استحاله آن دو در یکدیگر است. حذف جسمانی سورملینا چنان تکانهای بر آیدین وارد آورده است که ذهن او یکسره به اشغال خاطره سورملینا در میآید. آیدین در همه چیز و همه جا او را میجوید- به یاد میآورد و میبیند.-
اما موومان چهارم- تک گویی ذهنی -Internal Monologue- آیدین در کسوت سوجی دیوانه است. به این دلیل که -سوجی رانده و مانده از همه کس و همه جای دیگر همکلامی جز خود ندارد- و در آخر روایت موومان یکم ۲- کاملا مشابه موومان یکم و در واقع ادامه آنست.
چرا سمفونی مردگان ؟
الف- سمفونی
آنچه این کتاب را از سایر آثار متمایز میکند- ساختار آنست. ساختاری که بر اساس قالب سمفونیک و با راویان متعدد در هر موومان -movement- شکل گرفته و مرتبا در میان اول شخص و سوم شخص جا به جا میشود. این تکنیک در روایت داستانی که با خاطرات -memory- درگیر است- میتواند بسیار موثر میباشد.
الهام یکتا در -ازل تا ابد- صفحه ۸۱ میگوید:- [معروفی ] آگاهانه فصلهای رمانش را چون موومانهای سمفونی به فرم AßDßCßBßA مینویسد.
خود میگوید:
-از سال ۶۴ بود که اسم کار را گذاشتم سمفونی مردگان. چون همان موقع هم که این را مینوشتم به فرم سمفونی نوشته میشد. یعنی شخصیتها در ذهن من سازبندی شدهاند. میدانم کدام یک از شخصیتها ویولن است- کدام ساز بادی مینوازد و کدام طبل است.-
معروفی پیش نوایی -اورتوری- نیز برای سمفونی خود مینویسد:
-رمان به فرم سمفونی نوشته شد. میدانید که معمولا هر سمفونی چهار موومان دارد و یک مقدمه یا اورتور. آیههای قرآن اول سمفونی مردگان برای زینت یا دل استفاده نشده- بلکه یک اورتور است.-
احمد طالبی نژاد در بخش خوانندگان -ازل تا ابد- صفحه ۲۲۶ نظر خود را چنین میگوید:
-ساختمان این رمان از منطق کلاسیکی بهرهمند است: منطق از کل به جزء رسیدن. در همان موومان یکم- تقریبا تمام قصه اصلی گفته میشود. در موومانهای بعدی جزء به جزء قصه باز میشود. درست مثل یک سمفونی.-
همین طور از پری وش گنجی در کتاب فوق- صفحه ۲۲۸ آمده است که:
-سمفونی مردگان مانند امواج سمفونیهای چایکوفسکی جلو میرود. در وسط تکهای هست که به قسمت قبل بر میگردد و دوباره پس و پیش میشود.-
ب- مردگان
احمد شاملو در مورد سمفونی مردگان میگوید: – این کتاب به جای اینکه سمفونی مردگان باشد و با آدمیزاد سر و کار داشته باشد- بیشتر برایم تداعی گر اسیران خاک بود.
از آن جایی که با مردن هیچ مشکل و مسیله ندارم- در نتیجه این آدمها چگونه میمیرند- به خصوص آدمهایی که مرگشان ادامه زندگیشان نیست- اصلا برایم جالب نیست.- -ص۲۲۵-
اما به نظر میرسد که شاملو در تعبیر مردگان فقط مرگ فیزیکی را در نظر گرفته و به آز و مال اندوزی اورهان و پدر برای تفسیر -اسیران خاک- بسنده کرده است.
-سمفونی مردگان– حکایت جامعه غفلت زده و خاموشی است که حتی آیدین با آن همه شور و نشاط و حیات- شاید تنها روح زنده جاری در -شهری که زیر برف مرده است -ص ۳۶- زیر بار مکافات و غفلت خفتگان کمرش میشکند و تحمل نمیآورد و کارش به جنون میکشد.
وقتی آیدین یکه و تنها بخواهد در- شهری که مثل روزنامه کهنهای پر از حرف و صدا و سکوت و مرده و زنده است- اما صداش در نمیآید-ص ۳۴- زبان گویا و ناطق زندهها باشد و با سیل مخالفت ایازها- و جابرها و اورهانها- این اسیران مجذوب خاموشی- سرکوب شود- چه امیدی برای زنده بودن و زندگی میتوان یافت؟ آیا -وقتی که در خانهای را باز کنی و همه آن آدمهای زنده- با همهمه و شلوغیشان پا به فرار بگذارند. سکوت وحشتناک دم در -بغلت- کند- از پلهها بالا ببرد و روی تخت چوبی زهوار در رفته- لای لحاف چرک مرده بخواباند -و- -بوی نفس مسلول -ص ۱۹- همه جا پیچیده باشد- جایی برای صحبت از زندهها نیز باقی میماند؟
نقش مکاتب در سمفونی مردگان
ادبیات معنا باختگی -Absurd literature-
این نوع تفکر که در فسلفه وجود باور نویسندگانی چون ژان پل سارتر و آلبرکامو مشهود است: انسان را موجودی منزوی و بریده از اجتماع میداند که به دنیای بیگانهای رانده شده است و تصور میکند که جهان هیچ حقیقت- ارزش یا معنای ذاتی ندارد- و زندگی انسان را به مثابه یک هستی تشویش یافته و پوچ تصویر میکند- که انسان در آن بیهوده به دنبال هدف و معنا میگردد- زندگی او از هیچ آغاز میشود و به سوی هیچ میرود- یعنی همانجا که باید در آن پایان یابد.- -فرهنگ توصیفی اصطلاحات ادبی – ترجمه سعید سیزیان – ص ۱-
و این تعریف بیشباهت به زندگی اورهان و هستی پوچ و ماتریالیستی او نیست.
اگزیستنسیالیسم
این که داستان از میان وقایع آغاز میشود -media res– در واقع بازتابی از دید اگزیستنسیالیسیتی معروفی است که ازل و ابد در آن نقشی ندارد و هرکس سرنوشت خویش را رقم میزند. همچنین نامهای اورهان و آیدین- شخصیتهای برجسته و در تضاد -conflict- هر دو مفهوم روشنایی را در بر دارد. و این نشان میدهد که- از دید معروفی آدمها به دور از هر گونه آلایش و در پاکی محض به دنیا میآیند. اما این خودشان هستند که همچون آیدین میتوانند روشنی خویش را تداوم بخشند یا همچون اورهان نور را در خود خفه کنند. به بیان دیگر هر انسانی- خود ماهیت خویشتن را تعیین میکند. به همین دلیل نیز نویسنده قایل به مجازات است و اورهان را در شور آبی غرق میکند.- -ازل تا ابد- الهام یکتا
مهویزانی-
اکسپرسیونیسم و سوریالیسم
وقتی اورهان در پی آیدین به قهوهخانه شورآبی میرود- در برف و سرمای بیابان آواره میشود و از هر سو صدای گرگ میشوند.
به تعبیر پریوش گنجی:- زیباترین تصویر -سمفونی مردگان- همان جاست که اورهان به دنبال آیدین میرود و خودش گرگ میشود. خیلی سوریالیستی است. شاید هم ترکیب هر دو مکتب سوریالیسم و اکسپرسیونیسم.- -ازل تا ابد- ا. یکتا- ص ۲۲۸-
در واقع -صدای زوزه گرگ- صدای تجسم اعمال اورهان در ذهنش است و این تغییر ماهیت انسان به حیوان- همان مسخی است که بدکاران در روز قیامت به آن انذار داده شدهاند.- امااز نظر پرویز کلانتری- -نمیشود ادعا کرد کل اثر کار اکسپرسیونیستی است اما معروفی چنان شخصیتی را توصیف میکند که بیشباهت به نقشهای اکسپرسیونیستی مثل آثار مونج و کوکوشکا نیست. یعنی معروفی با خطهای خیلی ساده- صریح- قاطع و سایهروشنهای خیلی خشن و تند و رنگهای گویا و کافی یک پرتره را تصویر میکند.- -ازل تا ابد- ا. یکتا- ص ۲۲۶-
همین طور تبدیل شدن یوسف به جانوی که فقط میبلعد- در سمپاشی خانه اورخانی هیچ بلایی به سرش نمیآید و هنگامیکه اورهان میخواهد او را بکشد خونی از بدنش نمیریزد- بلکه فقط مایع لزج و غلیظی قطره قطره -ص ۲۹۴- از بدنش میآید و میخشکد تعابیر سوریالیستیای است که یوسف را شبیه گرگوری در رمان -مسخ- کافکا میکند.
مضمون -theme-
-….-قابیل- گفت من تو را البته خواهم کشت. -هابیل- گفت مرا گناهی نیست که خدا قربانی پرهیزگاران را خواهد پذیرفت. اگر تو به کشتن من دست برآوری- من هرگز به کشتن تو دست بر نیاورم که من از خدای جهانیان میترسم. میخواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا اهل جهنم شوی که آن آتش جزای ستمکاران عالم است.
آن گاه پس از این گفتگو- هوای نفس او را بر کشتن برادرش ترغیب نمود تا او را به قتل رساند و بدین سبب از زیانکاران گردید.
آن گاه خدا کلاغی را بر انگیخت که زمین را به چنگال گود نماید تا به او بنماید که چگونه بدن مرده برادر را زیر خاک پنهان سازد.-قابیل- با خود گفت وای بر من- آیا من از آن عاجزترم که مانند این کلاغ باشم تا جسد برادر را زیر خاک پنهان کنم؟
پس برادر را به خاک سپرد و از این کار سخت پشیمان گردید.
-قرآن مجید- سوره مایده- آیه ۲۶-ص۵- همان طور که پیش از این اشاره شد. -مقوله برادر کشی تم داستان است– عطاا… مهاجرانی- بخش از چشم خوانندگان -ازل تا ابد– و در معنای وسیعتر سرکوبی روشنفکری در داستان بسیار مشهود است.
همیشه ایازها و پدرها و اورهانهایی هستند که با کوته اندیشی خود مانع از رشد روشنفکرانی چون آیدین میشوند.
و با وجود دید اگزیستنسیالیستی معروفی- میتوان چنین برداشت کرد که روشنفکر بودن و یا کوته بین شدن ما در گروی شرایطی است که برای روحمان در نظر میگیریم. و ما همانگونه که هستیم- نباید از دنیا برویم- بلکه باید گذشته را پلی برای حرکت به سوی آینده و بر طرف کردن نقصها و ضعفها قرار دهیم.
سمفونی مردگان
قسمت های زیبایی از کتاب سمفونی مردگان
آدم ها هر کاری بخواهند می توانند بکنند به شرطی که طبیعت سر جنگ نداشته باشد .
تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد .
چه فرقی می کند این پادشاه باشد یا آن – برای ما که می خواهیم یک لقمه نان بخوریم و سرمان را بگذاریم چه هیتلر – چه روزولت – چه شاه . خر همان خر است فقط پالانش عوض می شود .
همیشه بچه ی اول مکافات دیگران را پس می دهد .
یک مملکت را نابود کرده اند که تهران را بسازند . پس چه بهتر که آدم برود آنجا و هر کار که بخواهد از آنجا شروع کند .
اشک های سورمه روی گونه اش سر می خورد و او با آرامشی خاص حرف می زد : دوست داشتن تو کار ساده ای نیست .
من نمی دانم آیا مادرش هم او را به اندازه ی من دوست داشت؟ آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند ؟ آدم پر می شود . جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند . نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود .
جوایز سمفونی مردگان
بنیاد غیر دولتی کگدوپ و بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سور کامپ جایزه خود را در سال ۲۰۰۱ به کتاب سمفونی مردگان دادند.
نشر و ترجمه سمفونی مردگان
کتاب سمفونی مردگان به زبان انگلیسی با ترجمه لطفعلی خنجی و نیز آلمانی ترجمه و چاپ شدهاست.
نظرات و انتقادات سمفونی مردگان
هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: -قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است-
به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهتهایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.
همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت – پر از اندیشه های لاهی تهی است –
منبع :
فایل ناب
کافه داستان
بهترین کتاب
انجمن اجتماع اندیشه - تمامی انجمنها ]...
ما را در سایت انجمن اجتماع اندیشه - تمامی انجمنها ] دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : piuc بازدید : 331 تاريخ : پنجشنبه 29 تير 1396 ساعت: 20:47