جیمز رولند آنجل
جیمز رولند آنجل – از روانشناسان نامآور آمریکایی بود- جیمز رولند آنجل جنبش کارکردگرایی را به صورت یک مکتب فکری کارآمد درآورد- او بخش روانشناسی در دانشگاه شیکاگو را به صورت بانفوذترین مرکز روز- یعنی محل اصلی تربیت روانشناسان کارکردگرا درآورد
زندگی جیمز رولند آنجل
جیمز رولند آنجل 8 می 1869 در یک خانواده دانشگاهی در ورمانت زاده شد. پدربزرگش رییس دانشگاه براون در پراویدنس- رودآیلند و پدرش ابتدا رییس دانشگاه ورمانت و بعد رییس دانشگاه میشیگان بود.
پدربزرگش رییس دانشگاه براون در پراویدنس- رودآیلند و پدرش ابتدا رییس دانشگاه ورمانت و بعد رییس دانشگاه میشیگان بود. آنجل تحصیلات کارشناسی خود را در میشیگان گذراند که در آنجا زیر نظر دیویی کتاب اصول روانشناسی جیمز را خواند. آنجل گزارش میکند که این کتاب بیش از هر کتابی که خوانده بود بر تفکر او تاثیر گذاشت. یکسال با جیمز در هاروارد کار کرد و درجه کارشناسی ارشد را در ۱۸۹۲ دریافت کرد.
وقتی با نومیدی فهمید که وونت آن سال دانشجوی دیگری را در لایپزیک نمیپذیرد تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه هال آلمان ادامه داد. آنجا درجه دکتری خود را دریافت نکرد. رسالهاش مشروط پذیرفته شد – نیاز داشت که آن را به آلمانی بهتری بازنویسی کند – اما برای این کار مجبور بود بدون هیچ منبع درآمدی در هال بماند. او تصمیم گرفت به جای این کار- شغلی را در دانشگاه مینهسوتا بپذیرد- جایی که اگرچه حقوقش پایین بود بهتر از هیچ بود- به ویژه برای مرد جوانی که مشتاق بود به چهار سال نامزدی خاتمه دهد و ازدواج کند. اگرچه آنجل هرگز دکترا نگرفت و در اعطای درجه دکتری به بسیاری از افراد دیگر نقش عمده داشت و در جریان زندگی شغلیاش ۲۳ درجه افتخاری دریافت کرد.
آنجل پس از یکسال از مینهسوتا به دانشگاه شیکاگو رفت و مدت ۲۵ سال در آنجا ماند. به پیروی از سنت خانوادگی رییس دانشگاه ییل شد و در آنجا به توسعه موسسه روابط انسانی کمک کرد. در -۱۹۰۶- به عنوان پانزدهمین رییس انجمن روانشناسی آمریکا برگزیده شد. ازجمله فعالیتهای برجسته وی در این دوران میتوان به تاسیس یک مدرسه آزمایشی اشاره کرد که در نوع خود یک نوآوری افراطی به حساب میآمد.
پس از بازنشستگی از زندگی حرفهای دانشگاهی در هیات امنای بنگاه سخنپراکنی ملی خدمت کرد.
جیمز رولند آنجل
آنجل و کارکردگرایی
پس از آن که جان دیویی دانشگاه شیکاگو را ترک کرد جیمز رولند آنجل عهدهدار رهبری جنبش شد. آنجل تلاش کرد کارکردگرایی را در قالب یک مکتب عملی عرضه کند.
او به 3 نکته کلیدی درباره کارکردگرایی اشاره کرد که هسته اصلی این مکتب را تشکیل میداد.
نکته اول: روانشناسی کارکردی در واقع روانشناسی عملیات ذهنی است که در مقابل روانشناسی عناصر ذهنی که همان ساختگرایی است- قرار میگیرد. وظیفه اصلی کارکردگرایی فهم این مساله است که فرآیند ذهنی چگونه عمل میکند- چه چیزی انجام میدهد و تحت چه شرایطی رخ میدهد.
نکته دوم: کارکردگرایی به عنوان روانشناسی سودمندیهای بنیادی هشیاری در نظر گرفته میشود. در چنین نگاهی- هشیاری در مقام واسطی میان نیازهای ارگانیسم و ضرورتهای محیطی عمل میکند. در واقع کارکردگرایی بر آن است تا نقش هشیاری را در سازگارساختن ارگانسیم با شرایط محیطی کشف کند.
نکته سوم: از نگاه پیروان کارکردگرایی تمایزی میان ذهن و بدن وجود ندارد. در واقع ذهن و بدن جوهرهای متفاوتی نیستند- بلکه از نظمی یکسان تبعیت میکنند. به همین دلیل میتوان چنین گفت که روانشناسی کارکردی روانشناسی روابط پیسکو فیزیک -روان و جسم- است و با رابطه کلی ارگانسیم با محیط سر و کار دارد.
هرچند آنجل در تبدیل کارگردگرایی به یک مکتب روانشناسی نقش بسزایی را ایفا کرد- ولی در عین حال همواره تاکید میکرد نباید کارکردگرایی را در قالب یک مکتب محصور کرد- بلکه دامنه آن بسی وسیعتر از آن است که صرفا به عنوان ایسمی در کنار ایسمهای دیگر درنظر گرفته شود.
در کنار جان دیویی و آنجل افراد دیگری همچون هاروی.آ.کار -Harvey.A.car- – رابرت سشنز وودورث -Robert sessions woodworth- در توسعه و پیشرفت مکتب کارکردگرایی نقش مهمی ایفا کردند. تلاشها و فعالیتهای هاروی آ.کار موجب شد روانشناسی او به عنوان شکل نهایی کارکردگرایی در نظر گرفته شود. از سوی دیگر وودورث روانشناسی پویا -dynamic psychology- را وارد کارکردگرایی کرد و با این کار انگیزه و انگیزهشناسی -motivology- را در کانون توجه قرار داد. در واقع دغدغه اصلی وودورث کشف نیروهایی بود که انسان را به سوی انجام عملی خاص سوق میدهند.
منبع :
جام جم آنلاین
ویکی پدیا
انجمن اجتماع اندیشه - تمامی انجمنها ]...
ما را در سایت انجمن اجتماع اندیشه - تمامی انجمنها ] دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : piuc بازدید : 209 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 13:57