مصطفی رحماندوست – Mostafa rahmandost

ساخت وبلاگ
مصطفی رحماندوستمصطفی رحماندوست

مصطفی رحماندوست معروف به شاعر -صد دانه یاقوت- شاعر- نویسنده و مترجم کتاب‌های کودکان و نوجوانان است- او عضو هییت‌های داوری کتاب سال- جشنواره‌های کتاب و مطبوعات کودکان و عضو شورای موسیقی کودکان و شورای کتاب کودک ایران نیز بوده‌است

زندگی مصطفی رحماندوست

مصطفی رحماندوست- شاعر- قصه نویس و مترجم کتاب‌های کودکان و نوجوانان- اول تیر سال ۱۳۲۹ در همدان به دنیا آمد. او پس از اخذ مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران- به عنوان کارشناس کتاب‌های خطی در کتابخانه مجلس مشغول به کار شد و سپس به عنوان مدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- مدیر مسیول نشریات رشد- سردبیر رشد دانش آموز- سردبیر و پدیدآورنده سروش کودکان و نوجوانان به فعالیت خود ادامه داد. او همچنین به مدت سه سال مدیر کل دفتر مجامع و فعالیت‌های فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران بوده است که بنابر گفته خودش- آغاز راه او برای انتقال ادبیات برگزیده کودکان و نوجوانان ایران به زبانهای دیگر بوده است. مصطفی رحماندوست- علاوه بر این- مدرس داستان‌نویسی و ادبیات کودکان و نوجوانان در دانشگاه‌ها نیز بوده است. وی پس از بازنشستگی از سمت‌های دولتی- مدیر گروه شکوفه -بخش کودکان و نوجوانان- انتشارات امیرکبیر و مشاور ادبی آثار مربوط به کودکان و نوجوانان کتابخانه ملی ایران و یکی از اعضای اصلی داوران بین‌المللی جشنواره بین‌المللی فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان و جشنواره بین‌المللی تیاتر کودکان و نوجوانان است. او عضو هییت‌های داوری کتاب سال- جشنواره‌های کتاب و مطبوعات کودکان و عضو شورای موسیقی کودکان و شورای کتاب کودک ایران نیز بوده‌است.

بخشی از قصه ی زندگی مصطفی رحماندوست- به زبان خود شاعر-

در نخستین‌ روز تیرماه‌ 1329در همدان‌ به‌ دنیا آمدم. کودکی‌ قابل‌ ذکری‌ نداشتم. مثل‌ همه بچه‌ها بازی‌ می‌کردم‌ و درس‌ می‌خواندم. اسباب‌بازی‌ مهمی‌ نداشتم. وسیلهِ‌ بازی‌ فردی‌ من‌ جوی‌ آب‌ توی‌ کوچه‌ بود. سدی‌ جلو خانه‌مان‌ می‌ساختم‌ و حرکت‌ آب‌ را به‌ سوی‌ درختهای‌ حاشیه جوی‌ هدایت‌ می‌کردم. حوضچه‌ای‌ هم‌ پدید می‌آمد که‌ من‌ پاچه شلوارم‌ را بالا بزنم‌ و پاهایم‌ را در خنکی‌ آب‌ حوضچه‌ بازی‌ بدهم.
کلاس‌ پنجم‌ دبستان‌ بودم‌ که‌ فهمیدم‌ می‌توانم‌ شعر بگویم. بعد از نیمه‌ شبی‌ از خواب‌ بیدارم‌ کردند که‌ به‌ حمام‌ برویم. هفته‌ای‌ یک‌ بار شب ها به‌ حمام‌ می‌رفتیم- چون‌ حمام‌ محلّه‌ ما روزها زنانه‌ بود. بوق‌ حمام‌ را که‌ می‌زدند از خواب‌ بیدارمان‌ می‌کردند و با چشمهای‌ خواب‌آلوده‌ کوچه‌های‌ تاریک‌ را بقچه‌ به‌ بغل‌ پشت‌ سر می‌گذاشتیم‌ تا به‌ حمام‌ برسیم. در حمام‌ کار ما بچه‌ها کمک‌ کردن‌ به‌ بزرگترها بود: سر یکی‌ آب‌ می‌ریختیم- پشت‌ آن‌ یکی‌ را کیسه‌ می‌کشیدیم‌ و…

آن‌ شب‌ هم‌ به‌ دستور پدر- مشغول‌ کمک‌ کردن‌ به‌ بندهِ‌ خدایی‌ بودم‌ که‌ بسیار ضعیف‌ و لاغر بود. پوست‌ و استخوانی‌ بود و ستون‌ فقراتش‌ را می‌شد شمرد. تعجب‌ کردم. علت‌ لاغری‌ پیش‌ از حدش‌ را پرسیدم. از روزگار نالید و بیماری‌ طولانی‌ و این‌ که‌ مسافر است‌ و باید به‌ شهرش‌ برگردد. آمده‌ بود تا تن‌ و بدنی‌ بشوید. به‌ خانه‌ که‌ برگشتم‌ نتوانستم‌ بخوابم. سعی‌ کردم‌ شرح‌ رنج‌ آن‌ بندهِ‌ خدا را بنویسم. نوشتم:

بود مسافر یکی‌ اندر به‌ راه‌              توشه‌ کم‌ راه‌ فزون‌ بی‌پناه‌

و همین‌طوری‌ ادامه‌ دادم‌ و فردا- سر کلاس‌ خواندم‌ و معلم‌ گفت‌ که‌ تو شاعری‌ و این‌ که‌ نوشته‌ای‌ شعر است. بعدها فهمیدم‌ که‌ بیت‌ نخست‌ این‌ نوشته‌ام- برگرفته‌ از یکی‌ از ابیات‌ صامت‌ بروجردی‌ است. صامت‌ و قمری‌ هم‌ داستانی‌ در کودکی‌های‌ من‌ دارند. پدرم‌ کنار کرسی‌ می‌نشست‌ و با آواز صامت‌ و قمری‌ می‌خواند. هر دو شاعر دربارهِ‌ کربلا هم‌ سرده‌ بودند. پدرم‌ قوی‌ بنیه‌ بود. وقتی‌ شعرهای‌ کربلایی‌ را می‌خواند اشکش‌ درمی‌آمد. برای‌ من‌ که‌ ایشان‌ را قوی‌ و زورمند می‌دیدم- دیدن‌ اشک‌ و اندوهشان‌ عجیب‌ بود. خیلی‌ دلم‌ می‌خواست‌ بدانم‌ آن‌ کلمه‌های‌ سیاهی‌ که‌ بر کاغذ دیوان‌ صامت‌ و قمری‌ نقش‌ بسته‌ چه‌ چیز هستند و چه‌ قدرتی‌ دارند که‌ پدر زورمندم‌ را به‌ گریه‌ می‌نشانند. این‌ بود که‌ تا سواددار شدم- سعی‌ کردم‌ شعرهای‌ این‌ دو دیوان‌ را بخوانم. صامت‌ فارسی‌ بود و با حروف‌ سربی‌ چاپ‌ شده‌ بود و کمی‌ می‌توانستم‌ کلماتش‌ را بفهمم. اما قمری‌ ترکی‌ بود و چاپ‌ سنگی‌ و فاصله‌ سواد من‌ و آن‌ دیوان‌ بسیار.

مصطفی رحماندوستمصطفی رحماندوست

نخستین ‌شعرهایی‌که‌ حفظ کردم- شعرهای ‌مثنوی‌ مولوی‌ بود. مرحوم‌ مادرم‌ گاه‌ و بی‌گاه‌ قصه‌های‌ مثنوی‌ را زمزمه‌ می‌کردند. نیم‌ دانگ‌ صدایی‌ داشتند و برای‌ دل‌ خودشان‌ مثنوی‌ را که‌ در مدرسه‌ کودکی‌ و در خانهِ ‌پدر آموخته ‌بودند- از حفظ ‌می‌خواندند. من ‌عاشق ‌زمزمه‌های ‌گرم‌ مادر بودم. وقتی ‌به‌ کار خانه‌ مشغول‌ بودند و مثنوی‌ هم‌ می‌خواندند- سکوت‌ می‌کردم‌ و سراپا گوش‌ می‌شدم‌ که‌ جام‌ وجودم‌ را از شراب‌ پرعاطفه‌ و گرم‌ شعرهایی‌ که‌ می‌خواندند لبریز کنم.

یکی‌ از سخت‌ترین‌ کارهای‌ آن‌ روزگار- -لباس‌ شستن- بود. مخصوصا در سرمای‌ زمستان. گرم‌ کردن‌ آب‌ و چنگ‌ زدن‌ لباسها در تشت‌ لباسشویی‌ و بعد آب‌ کشیدن‌ لباسهای‌ شسته‌ شده- ماجراهایی‌ داشت. خشک‌ کردن‌ لباسهایی‌ هم‌ که‌ روی‌ بند رخت‌ چند روز یخ‌ می‌زدند- ماجرای‌ دیگری‌ بود. تا مادرم‌ مشغول‌ شستن‌ لباس‌ می‌شد- من‌ خودم‌ را کنار بساط‌ شستن‌ لباس‌ می‌رساندم. آستینم‌ را بالا می‌زدم‌ و در کنار مادر مشغول‌ چنگ‌ زدن‌ لباسها می‌شدم‌ تا صدای‌ مادر بلند شود و زمزمه‌ کند:

دید موسی‌ یک‌ شبانی‌ را به‌ راه‌              کو همی‌ گفت‌ ای‌ خدا و ای‌ اِله‌
تو کجایی‌ تا شوم‌ من‌ چاکرت‌                 چارقت‌ دوزم- کنم‌ شانه‌ سرت

وقتی‌ هم‌ شستن‌ لباسها یعنی‌ وقتی‌ حدود صبح‌ زود تا ظهر تمام‌ می‌شد- لباسهای‌ شسته‌ شده‌ را توی‌ سطل‌ و تشتی‌ می‌ریختیم‌ و روی‌ سر می‌گذاشتیم‌ تا به‌ خانه‌ای‌ برسیم‌ که‌ چشمهِ آبی‌ داشته‌ باشد و لباسها را آب‌ بکشیم.
معمولا چشمه‌ها در زیرزمین‌ قرار داشتند- ده بیست‌ پله‌ از کف‌ حیاط‌ پایین‌تر. برق‌ که‌ نبود- جایی‌ تاریک‌ بود و ساکت. تنها زمزمه آب‌ چشمه‌ به‌ گوش‌ می‌رسید. چه‌ جایی‌ بهتر از آن‌ برای‌ زمزمه‌ مثنوی. ترس‌ از نامحرمی‌ که‌ صدا را هم‌ بشنود در کار نبود.

از جالب‌ترین‌ سرگرمی‌های‌ گروهی‌ آن‌ روزگار دعوای‌ محله‌ به‌ محله‌ بچه‌ها بود در خارج‌ از مدرسه‌ و مشاعره‌ در داخل‌ مدرسه. من‌ در هر دو فعالیت‌ گروهی‌ آن‌ روزگار فعال‌ بودم.
شاه محله‌ خودمان‌ می‌شدم‌ و به‌ بچه‌های‌ محله‌ دیگر حمله‌ می‌کردیم. کتک‌ می‌خوردیم‌ و می‌زدیم‌ و بعد رفیق‌ می‌شدیم‌ تا بهانهِ‌ دیگری‌ برای‌ دعوا پیش‌ آید. در مدرسه‌ هم‌ یکی‌ از پاهای‌ اصلی‌ مشاعره‌ بودم. حافظ‌ کهنه‌ای‌ در خانهِ‌ خاله‌ام‌ بود. به‌ هر بهانه‌ای‌ به‌ خانهِ‌ خاله‌ می‌رفتم‌ تا حافظ‌ آنها را به‌ دست‌ بگیرم‌ و چند بیتی‌ حفظ‌ کنم. وقتی‌ به‌ من‌ گفته‌ شد که‌ شاعرم- کم‌ نمی‌آوردم. هر جا بیتی‌ می‌خواستند که‌ حفظ‌ نبودم- فی‌البداهه‌ بیتی‌ بی‌معنی‌ یا با معنی‌ از خوم‌ سر هم‌ می‌کردم‌ و تحویل‌ می‌دادم.پس‌ از گذراندن‌ شش‌ سال‌ ابتدایی‌ وارد دبیرستان‌ شدم. سه‌ سال‌ نخست‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ ابن‌سینا گذراندم. کتابخانه‌ خوبی‌ داشت- اما به‌ سختی‌ می‌توانستم‌ از آنجا کتاب‌ بگیرم. خیلی‌ از کتابهای‌ آنجا را خواندم. کمبودها را هم‌ با کرایه‌ کردن‌ کتاب‌ و مطالعه‌ سریع‌ آنها جبران‌ می‌کردم. شبی‌ یک‌ ریال‌ کرایه‌ کتاب‌ می‌دادم. خلاصهِ‌ کتابها را از بچه‌های‌ اهل‌ کتاب‌ می‌شنیدم‌ تا کرایه‌ کمتری‌ بپردازم.

سه‌ سال‌ دوم‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ امیرکبیر گذراندم‌ که‌ رشته‌ ادبی‌ داشت‌ و کتابخانه‌ نداشت. به‌ هزار در و دروازه‌ زدم‌ تا اتاقی‌ از اتاقهای‌ دبیرستان‌ را کتابخانه‌ کنم‌ و کتابخانه‌ای‌ در آن‌ مدرسه‌ راه‌ بیندازم. دبیر فلسفه‌ ما آقای‌ اکرمی‌ که‌ پس‌ از انقلاب‌ وزیر آموزش‌ و پرورش‌ شدند – کمک‌ زیادی‌ برای‌ راه‌اندازی‌ آن‌ کتابخانه‌ کردند. خودشان‌ هم‌ کتابخانه‌ای‌ در بالاخانهِ‌ مسجد میرزاتقی‌ همدان‌ راه‌ انداخته‌ بودند به‌ نامه‌ کتابخانهِ‌ خرد. آنجا هم‌ پاتوق‌ من‌ شده‌ بود. بیشتر کتابهایش‌ مذهبی‌ بود و جلسه‌های‌ هفتگی‌ مذهبی‌ هم‌ داشت.
قرآن‌ خواندن‌ را از زمزمه‌های‌ مادربزرگم‌ که‌ مکتب‌دار بودند و به‌ دختربچه‌ها قرآن‌ خوانی‌ می‌آموختند- شروع‌ کردم. ایشان‌ هفته‌ای‌ یک‌ بار کوله‌ باری‌ از نان‌ و گوشت‌ و نخود و… را به‌ دوش‌ من‌ بار می‌کردند تا به‌ خانه‌های‌ افراد مستمندی‌ که‌ می‌شناختند- برسانیم. با هم‌ وارد خانه‌ آنها می‌شدیم. چایی‌ می‌خوردیم‌ و گپ‌ می‌زدیم. چپقی‌ چاق‌ می‌کردند و سهمیه‌ آن‌ خانه‌ را از محموله‌ برمی‌داشتند و می‌دادند و بعد خداحافظی‌ می‌کردیم. چپق‌ کشیدن‌ را هم‌ از مادربزرگم‌ آموختم.بعد از آن‌ در جلسات‌ هفتگی‌ قرایت‌ قرآن‌ شرکت‌ می‌کردم.

در دبیرستان‌ به‌ تشویق‌ پدرم- مدتی‌ دروس‌ حوزوی‌ می‌خواندم. سه‌ معلم‌ داشتم‌ که‌ بهترین‌ آن‌ها طلبه‌ای‌ بود افغانی. چرا که‌ علاوه‌ بر علوم‌ عربی- ادبیات‌ فارسی‌ هم‌ می‌دانست‌ و گهگاه‌ شعری‌ می‌خواند و تفسیر می‌کرد. سطح‌ را نزد آن‌ها به‌ پایان‌ رساندم- اما در آن‌ روزگار چیزی‌ نفهمیدم. در سالهای‌ آخر دبیرستان‌ به‌ موسیقی‌ هم‌ روی‌ آوردم. همینطور به‌ نقاشی. در نقاشی‌ کاری‌ از پیش‌ نبردم- اما در موسیقی‌ تا آنجا جلو رفتم‌ که‌ در مراسم‌ مدرسه‌ سنتور بزنم. این‌ کار را هم‌ در دانشگاه‌ پی‌ نگرفتم.

سال‌ 1349 برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ به‌ تهران‌ آمدم‌ و در رشته‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ مشغول‌ تحصیل‌ شدم. حضور در تهران‌ فرصتی‌ بود برای‌ آشنایی‌ با دکتر علی‌ شریعتی- استاد مرتضی‌ مطهری‌ و دکتر بهشتی.
رفت‌ و آمد به‌ جلسه‌های‌ درس‌ این‌ بزرگواران‌ و شرکت‌ در محافل‌ و مجالس‌ ادبی‌ و هنری‌ آن‌ روزگار- باعث‌ شد که‌ خوشه‌های‌ ارزشمندی‌ از خرمن‌ آگاهان‌ و آگاهی‌های‌ دیریاب‌ بیندوزم.
اولین‌ نوشته‌ام- زمانی‌ چاپ‌ شد که‌ دانش‌آموز دبیرستان‌ بودم. آن‌ هم‌ در یک‌ مجله‌ محلی‌ و نه‌ اثری‌ که‌ برای‌ بچه‌ها نوشته‌ شده‌ باشد. در دوره‌ دانشجویی‌ قصه‌ها و شعرهای‌ بسیاری‌ نوشتم‌ و چاپ‌ کردم. همه‌ برای‌ بزرگسالان- اما در اواخر دورهِ‌ دانشجویی‌ بود که‌ -ادبیات‌ کودکان‌ و نوجوانان- را شناختم‌ و تصمیم‌ گرفتم‌ سالک‌ و ره‌پوی‌ این‌ راه‌ باشم. روانشناسی‌ خواندم- ساده‌نویسی‌ کار کردم- کتاب‌های‌ بچه‌ها را ورق‌ زدم- معلم‌ بچه‌ها شدم- چند جا درس‌ دادم- اول‌ قصه‌ نوشتم: سربداران‌ و خاله‌ خودپسند و بعد شعر سرودم.
امروزه‌ 30 سال‌ است‌ که‌ بدون‌ وقفه‌ برای‌ بچه‌ها کار می‌کنم….

مصطفی رحماندوستمصطفی رحماندوست

آثار مصطفی رحماندوست

از این نویسنده و شاعر ایرانی- تاکنون یکصد و شصت اثر به صورت مجموعه شعر برای کودکان و نوجوانان- تالیف و ترجمه داستان‌های کودکان و نوجوانان در ایران و جهان منتشر شده‌است. تیراژ کتاب‌های او به بیش از پنج و نیم میلیون نسخه می‌رسد که از آن میان می‌توان به آثار زیر اشاره کرد:

فرهنگ آسان: دانشنامه ویژه کودکان و نوجوانان
فرهنگ ضرب‌المثل‌ها: مجموعه‌ای ارزشمند از ضرب‌المثل‌های ایرانی
ترانه‌های نوازش: شامل مجموعه‌ای از لالایی‌ها که از آن میان -لالایی عاشورا- بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
مجموعه شعرهای -قصه پنج انگشت- و -بازی با انگشت‌ها- که ریشه در ادبیات فولکلور ایران دارد و تعدادی از اشعار این مجموعه به زبان سویدی نیز ترجمه شده‌است.
او همچنین با انتشار برخی از آثارش با کمک تسهیلات آسان نشر تحت عنوان عمومصطفی در آمریکا- امکان مطالعه- گوش دادن و خریدن کتاب‌هایش را برای کودکان ایرانی خارج از کشور مهیا ساخته است.

شعر -خوشا به حالت- ای روستایی- یکی از مشهورترین و شناخته شده اوست که در دوره تحصیلات ابتدایی و در درس زبان فارسی آموزش داده می‌شود.

دیدگاه‌ها

رحمان‌دوست از جمله ۱۴۰ هنرمند ایرانی بود که با امضاء طوماری در مورخ ۲۲ خرداد ۱۳۹۲- همراه با سایر اصلاح‌طلبان و اعتدالگرایان- ضمن قدردانی انصراف محمدرضا عارف به نفع حسن روحانی- از نامزدی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ حمایت علنی کرد.

بزرگداشت مصطفی رحماندوست

بزرگداشت مصطفی رحمان دوست به همراه اشکان شاپوری -کارگردان. ترانه سرا و شاعر نامی- یکم بهمن ماه ۱۳۹۲ در تیاتر شهر کرج -تیاتر حافظیه- توسط انجمن پر سابقه ایران به مدیریت پرستو منادی زمین برگزار شد.

منبع :

تبیان

ویکی پدیا

انجمن اجتماع اندیشه - تمامی انجمن‌ها ]...
ما را در سایت انجمن اجتماع اندیشه - تمامی انجمن‌ها ] دنبال می کنید

برچسب : رحماندوست, نویسنده : piuc بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1396 ساعت: 21:11